همیشه از شبهای یلدا متنفر بودم...
هیچ برنامه خاصی نداشتم و هیچ کار خاصی هم نمی کردم،من و بابام تنها بودیم و لا غیر
اما:
پارسال که تا ساعت 9:30 کافی شاپ بودم و بعدش تا صبح هی آب می خوردم و هی می رفتم دستشویی (علائم مسمومیت کافئین) تقریباً بد نبود
امسال رفتیم خونه پدربزرگم اینا و دور هم جمع شدیم و این خوب بود!
اینجور که بوش می یاد مثل اینکه خُرد خُرد داره اوضاع شبهای یلدای من درست می شه...
امیدوارم سال دیگه تونسته باشم مستقل بشم و شب یلدا رو تو خونه خودم تنها باشم
رسماً آرزوئیه که دارم چون هیچ چیز برای من عزیزتر از تنهایی نیست.
----------------------------------
امیدوارم همه بتونن به آرزوهاشون برسن