دَرهم

نوشته های یک بای پولار

دَرهم

نوشته های یک بای پولار

خواب

من نمی دونم چرا شبا که می رم تو جام (که خیر سرم بخوابم) نمی تونم چشمامو ببندم؟! انقدر در و دیوار رو نگاه می کنم تا ساعت 5، 5:30 بیهوش بشم...


----------------------------------


اعتراف 1: دروغ گفتم، فقط به در اتاقم خیره می شم، چون می ترسم!!!

دیشب هم به خودم فحش ناجور دادم که: مرتیکه خر! هر چیزی که بخواد از این در داخل بشه، داخل شدنش هیچ ربطی به باز و بسته بودن چشمهای کوفتی تو نداره.


اعتراف 2: من "خر" رو به عنوان فحش ناجور نمی شناسم.


اعتراف 3: وقتی چشمامو می بندم، نفسم تنفگ می شه، احساس خفگی می کنم.


----------------------------------


اعتراف 1 من رو یاد یکی از اون اینترنت Memes ها می اندازه که یارو پتو رو کشیده بود روی خودش و قاتله که اومده بود تو اتاقش دیده بود یارو زیر پتوئه نتونسته بود بکشتش.


اعتراف 3 من رو یاد اون جُکه می اندازه که: یارو پوستش تَنگ بوده، شبا که می خوابیده چشماشو می بسته می گو..یده! (باد از او ساطع می شده)

----------------------------------


چند وقت دیگه 30 سالم می شه تازه ترس و وحشت دوران 8 سالگی افتاده تو جونم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد