فکر می کنی عشق بالاترین و زیباترین و پر معناترین چیزی هست که داری...
ولی وقتی از بیرون با نگاه عقل و منطق نگاه می کنی و قلبت رو وادار می کنی به فرمانبردن از مغزت؛
می بینی عشق مثل یک دلقک می مونه، تو مثل یه کودک تو ردیف اول نشستی و یه ظرف پر از پاپ کُرن (زندگیت) دستت گرفتی و داری از حرکات بی منطق و گاهی بی مزه اون دلقک لذت می بری.
و بعدها متوجه می شی که دلقک (عشق) زمان زندگی رو ازت گرفته و به جاش بالا و پائین پریده برات.
به جاش زمان تفکر و یادگیری و پیشرفت رو ازت گرفته.
به جاش یه ظرف خالی پاپ کُرن رو دستت مونده.
می فهمی نفهمیدی پاپ کُرن رو کی خوردی؟ حتی می فهمی نفهمیدی مزه پاپ کُرن چه جوری بوده؟
اکثر انسانها برای یک بار هم که شده توی اون ردیف اول نشستن ولی هنوز هستن اشخاصی که دوست دارن بازهم تو همون ردیف اول بشینن
من نمی دونم چرا شبا که می رم تو جام (که خیر سرم بخوابم) نمی تونم چشمامو ببندم؟! انقدر در و دیوار رو نگاه می کنم تا ساعت 5، 5:30 بیهوش بشم...
----------------------------------
اعتراف 1: دروغ گفتم، فقط به در اتاقم خیره می شم، چون می ترسم!!!
دیشب هم به خودم فحش ناجور دادم که: مرتیکه خر! هر چیزی که بخواد از این در داخل بشه، داخل شدنش هیچ ربطی به باز و بسته بودن چشمهای کوفتی تو نداره.
اعتراف 2: من "خر" رو به عنوان فحش ناجور نمی شناسم.
اعتراف 3: وقتی چشمامو می بندم، نفسم تنفگ می شه، احساس خفگی می کنم.
----------------------------------
اعتراف 1 من رو یاد یکی از اون اینترنت Memes ها می اندازه که یارو پتو رو کشیده بود روی خودش و قاتله که اومده بود تو اتاقش دیده بود یارو زیر پتوئه نتونسته بود بکشتش.
اعتراف 3 من رو یاد اون جُکه می اندازه که: یارو پوستش تَنگ بوده، شبا که می خوابیده چشماشو می بسته می گو..یده! (باد از او ساطع می شده)
----------------------------------
چند وقت دیگه 30 سالم می شه تازه ترس و وحشت دوران 8 سالگی افتاده تو جونم