دَرهم

نوشته های یک بای پولار

دَرهم

نوشته های یک بای پولار

یلدای امسال، یلدای هر سال

همیشه از شبهای یلدا متنفر بودم...
هیچ برنامه خاصی نداشتم و هیچ کار خاصی هم نمی کردم،‌من و بابام تنها بودیم و لا غیر
اما:
پارسال که تا ساعت 9:30 کافی شاپ بودم و بعدش تا صبح هی آب می خوردم و هی می رفتم دستشویی (علائم مسمومیت کافئین) تقریباً بد نبود

امسال رفتیم خونه پدربزرگم اینا و دور هم جمع شدیم و این خوب بود!

اینجور که بوش می یاد مثل اینکه خُرد خُرد داره اوضاع شبهای یلدای من درست می شه...

امیدوارم سال دیگه تونسته باشم مستقل بشم و شب یلدا رو تو خونه خودم تنها باشم

رسماً آرزوئیه که دارم چون هیچ چیز برای من عزیزتر از تنهایی نیست.
----------------------------------
امیدوارم همه بتونن به آرزوهاشون برسن

درمان حال بد

یه حس بدی دارم
برم دستشویی بعدش یه قهوه بخورم و برم بخوابم بعدش برم بیرون یه دوری بزنم و یه هوایی بخورم آخر شب برگردم خونه و بخوابم، شاید قراره این حس بد از فردا همیشه باهام باشه؟
نباید که روند زندگی پوچ رو با یه حس بد از بین ببرم...
بد می گم؟

خودتی!


روی چند کاغذ سفید خواهم نوشت
از تنهایی و درد و سرمای اوایل زمستان
خواهم نوشت از قطره ای چکیده و قندیل شده
خواهم نوشت از اشکی که سرانجامش آغوش خاک بود
روی این کاغذهای سپید قسم نامه ای می نویسم
و قسم می دهم تو را به حرمت تمام شبهای طولانی زمستان
قَسَمت می دهم به گریه های بی امان
قَسَمت می دهم به تک تک دانه های برف رقص کنان
و کاغذها را یکی یکی مچاله می کنم
می ریزم درون آتش تا بسوزند
تا بسوزند برای اینکه این خزعبلات را باید سوزاند!
این نوع نوشته های مسخره خیلی وقت است که خَز شده
و تو به من ناسزا می گویی که چرا وقتت را گذاشتی و اینها را خواندی
و من می خندم به تو که تا این وقت شب بیدار ماندی...

نخست

سلام


طبق رسومات بجا مانده در تاریخ باید اول خودم رو کمی معرفی کنم، فقط کمی!


اسم و رسمم زیاد مهم نیست


اسم وبلاگ رو برای جلب مخاطب ننوشتم چون واقعاً‌هستم، اکثر ماها دو قطبی هستیم و این معنی رو می شه ازش استخراج کرد که ما مالک بیماری هستیم نه مرسدس بنز، پس تیریپ افسردگی و روشنفکری و این داستانها نیست...


در حال حاضر هم هیچ برنامه ای برای درمان خودم ندارم چون تا حدی می تونم کنترلش کنم


به هیچ وجه علاقه ای به سیاست و مباحث سیاسی ندارم چون درک و علم  سیاست رو ندارم، از قدیم گفتند که سیاست مردش رو می خواد و اگر من بودم حتماً می رفتم دنبالش. هر کار کاردان خودش رو می خواد.

شدیداً از آدمهایی همه جا به بحث سیاسی می پردازن بدم می یاد.


به هنر علاقه دارم ولی فعالیت هنری خاصی ندارم.


مسائل اجتماعی برام خیلی مهمن و قاعدتاً‌ اکثر مطالب اینجا به نحوی مربوط به اتفاقاتی که دارم تو اجتماع می بینم خواهند بود.


از اشخاصی هم که هر چیزی رو به سیاست ربط می دن هم خوشم نمی یاد.


مسلمان هستم و به تمامی ادیان الهی احترام می ذارم


در کل سعی می کنم به همه احترام بذارم ولی اگر بی احترامی ببینم با رکیک ترین حالت ممکن پاسخگو خواهم بود!


استفاده از یکسری لغات و اسامی مثل : قهوه، سیگار، تفکر و... رو هم برای کلاس کاری لازم نمی دونم چون دمده شدن و در حال حاضر همه از جمله خود من جور دیگه ای کلاس می ذارن.

ولی مکرراً از این لغات استفاده می کنم چون بهشون علاقه دارم.


یکسری از نوشته هام مربوط به قبلهاست و از گوشه کنارهایی که یادداشتشون کرده بودم دارن جمع آوری می شن


فعلاً چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه